yas
 
 

قلم كه در دستم لرزید ،

 

از گونه ام لغزید و پایین آمد .

 

شوری نداشت .

 

این اولین طعم خوش گریه بود .

 

گریه ای از فرط شوق بر دلم مستانه خندیدم كه دل گویا باز عاشق شدی

 

و چه بد خندیدم ؛

 

شاید در پس پنجره ها حرف هایم بوی تكرار ندارند .

 

این احساس است  .

 

احساسی از اعماق دل كه با وجود فاصله ها او مرا می‌فهمد .

 

او كه در پس پنجره ای رو به امید باز ،

 

دست دوستی به من ِ وا مانده از كاروان عشق دراز كرده ؛

 

خدا كند كه فقط احساس نباشد ...

 

ما كه دنیایمان تابوت ماند .

 

پس ای در پس پنجره ؛

 

تار های تنیده به تابوتم را پاره پاره كن تا فاصله ها را بشكنیم . . .

 

فاصله ها را باید كشت . . .


ارسال شده در تاریخ : شنبه 10 تير 1390برچسب:, :: 23:37 :: توسط : hassan

نمیدانم کجا هستم

نمیدانم چه می خواهم

نمیدانم ز که خستم

نمیدانم چرا این سان شکستم

ساز من،با نوایی پر زغم

از سوز دل

با نوایی پر ز آه

با همان بشکسته مضرابش

به سختی می نوازد

تا بگوید

دیگر از دنیای این

عشاق  بی عشق و صفت

خسته و بیزار نشستست

مرگ را آرزو دارم

که دیگر

غم نبیند این دل بی جان من

شاید حرام است آرزویم

ولی من

با تمام آنچه هستم

با تمام آنچه در دل دارم اینک

با نفیر باد میگویم

خسته ام

خسته از بی رحمی این مردمان

خسته از نامردی این روزگار

و میدانم که باید خسته و دل تنگ

در این دنیای بی روزن

بمانم تا بمیرم

چون که میدانم

خستگی پایان ندارد.

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 16:52 :: توسط : hassan

بدان اینجا،به نام تو

شدم تنها،در این دنیا

بگو یارم چه می دانی

از این

تنهای بی فردا

از این تنهای دل خسته

از این رسوای دل مرده

چه میدانی

بگو اینک

شدم خسته از این دنیا

چرا اینک تو آزردی

دل تنهای بی فردا

 

به جانم آتشی کردی

ز گردابی پر از باروت

نمیدانم چه باید کرد

بجز حسرت چه باید خورد

بجز غم های این دنیا

به چی باید، دلی بسپرد

شدم اینک

غریبی،خسته و تنها

بگو با من، که اینجایی

بگو تا من بدانم

خستگی هایم دگر پایان گرفتست

چشم هایم،به چشمی خو گرفتست

ولی باز هم،مهرت

به جانم آتشی انداخت (افکند)

که (ولی) این بار

آتش جان را به جانم می خرم من.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 16:48 :: توسط : hassan

شاید امروز آخرین روزی باشد که ما در کنار هم هستیم

شاید امروز آخرین روزی باشد که ما با هم از عشق می گوییم

شاید امروز آخرین روزیست که این چنین عشق و دلدادگی در کنار همند

شاید امروز آخرین باری باشد که چشمان ما یکدیگر را میبیند

شاید امروز این آخرین برقی باشد که در چشمان ما موج میزند

شاید امروز آخرین روز زندگی من باشد

و شاید این لحظه بهترین لحظه عمر من

شاید دگر هیچ گاه چشمی نباشد

و شاید هرگز نتوانیم یکدیگر را ببینیم

شاید به گناه این عشق در جهنم باشیم

وشاید در بهشت

        ارزشش را داشت

من از دلت خبر ندارم

ولی این چنین که دلم به من میگوید

من تو را دوست دارم

شاید هرگز به تو نگفتم که این چنینم

و این چنین دوستت دارم

شاید هرگز دوست نداشتم این لحظه را ببینم

وشاید هایی دیگر

و هرگز این لحظه را فراموش نمیکنم

شاید این لحظه همان لحظه ی آخر باشد

شاید این بار دگر هیچ به دنیا غم و اندوه نباشد.


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 21:51 :: توسط : hassan

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان yas و آدرس hassan2010.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 43
بازدید کل : 472
تعداد مطالب : 5
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1